تحلیل وقوع جنگ: بررسی رویکردها
جنگ ایران و عراق در ادامهی پیامدهای پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و شکلگیری سطح جدیدی از تحولات در داخل ایران و در منطقه، به وقوع پیوست. بعدها تحولات نظامی با حمله عراق به کویت و پس از آن با ائتلاف جهانی به رهبری امریکا برای آزادسازی کویت و تداوم این روند با حملهی نظامی امریکا به بغداد و سقوط صدام، در یک دورهی زمانی نزدیک به سه دهه بیانگر پیوستگی عمیق این رخدادها با یکدیگر است. این موضوع اهمیت انقلاب و وقوع جنگ را به عنوان نقطهی آغاز تحولات سه دههی اخیر دو چندان میکند و به موازات آن ضرورت بررسی وقوع جنگ را در چارچوب نظریهی به هم پیوستگی جنگ و انقلاب افزایش میدهد. گرچه این رویکرد به جنگ در داخل و خارج کشور هنوز شکل نگرفته است.
دربارهی علت وقوع جنگ ایران و عراق و چگونگی شکلگیری آن [171] تاکنون مباحث و نظریات و تحلیلهای زیادی - بیشتر نظریهپردازان و تحلیلگران غربی - با ملاحظات خاص طرح کردهاند. [172] در این بررسیها برخی بر
[ صفحه 88]
شخصیت صدام و ویژگیهای تفکر و شخصیت امام، برخی بر انقلاب و تغییر مناسبات منطقهای و داخلی ایران و عراق، گروهی بر خلأ قدرت و تغییر توازن قدرت و بعضی دیگر بر زمینه اختلافات تاریخی میان دو کشور و یا سایر عوامل و مسائل تأکید کردهاند که نتیجهی نهایی تمام این نظریهها این است که جنگ به عنوان یک واقعه و برای اعادهی نظم پیشین، تا اندازهای اجتنابناپذیر و طبیعی بوده است. در واقع نظریات موجود بیشتر برای توجیه جنگ است تا توضیح ریشهها و علل آن.
به عبارت دیگر، نظر به اینکه تجاوز عراق به ایران، حاصل اجماعی جهانی و منطقهای بود برخلاف تجاوز عراق به کویت هیچ تأسف و تأثری را نینگیخت و لذا هیچ گونه واکنشی برای اتمام سریع آن صورت نگرفت؛ زیرا این انتظار وجود داشت که جنگ مواضع و رفتار ایران را تغییر دهد و به تغییر و فروپاشی نظام بر آمده از انقلاب منجر شود. بعدها یاسر عرفات در یکی از کنفرانسهای بینالمللی به رئیس جمهور وقت ایران در این زمینه میگوید: «همه در انتظار سقوط ایران بودند و حداکثر ظرف یک هفته.» [173] [174] .
در واقع جنگ نوعی ابزار یا فرصت برای تحقق اهداف یاد شده تحلیل و ارزیابی میشد و لذا همین امر مورد توجه بود و پیگیری میشد.
این ملاحظات سبب شده است تا بیش از آنکه به علل وقوع جنگ توجه شود بیشتر توانایی و قدرت عراق در حمله و میزان موفقیت این کشور و مهمتر از آن واکنش ایران و پیامدهای جنگ در تثبیت نظام و انقلاب مورد توجه قرار گیرد.
در هر صورت این ملاحظات و ماهیت جنگ ایران و عراق و همچنین پیامدهای آن در داخل ایران و در سطح منطقه به گونهای است که زمینه را
[ صفحه 89]
برای بازخوانی مجدد و ظهور تحلیل و نظریات جدید فراهم خواهد کرد. ضمن اینکه مشکلات و دشواریهایی که در بررسیهای نظری درباره وقوع جنگ وجود دارد دستیابی به تحلیل و نظریهی [175] جامع برای توصیف و تبیین واقعیات [176] را به سهولت ممکن نخواهد کرد.
هیدمی ساگانامی در بررسی خود برای شناخت علل جنگ، پس از طرح پرسش دربارهی اینکه چه علل و عواملی جنگ را به وجود میآورد؟ معتقد است رشتهای در روابط بینالملل برای پاسخ به این پرسش به وجود آمده است و شناخت علل جنگ یکی از دغدغههای مهم محققان این رشته است. [177] ساگانامی برخلاف جان گارنت معتقد است به پرسش علل جنگ
[ صفحه 90]
میتوان پاسخ داد؛ زیرا اگر این سؤال بیپاسخ باشد دربارهی خود سؤال باید تردید کرد. [178] وی در مقالهی خود مینویسد پرسش از علل جنگ با دو تردید مواجه است. نخست واژهی «جنگ» و دوم واژه «علل» است. پرسش علل جنگ چیست؟ میتواند به این معنا باشد که شرایطی که در مجموع باید متحقق شود تا جنگی اتفاق افتد کدام است؟ [179] ساگانامی در میان پرسشهای سهگانه [180] برای شناخت علل جنگ به سومین پرسش یعنی چه چیزی این جنگ خاص را سبب شده است، توجه میکند. جنگ خاص از نظر وی مشخصا جنگهای جداگانه مانند جنگ خلیجفارس یا جنگ فالکلند است. [181] .
در اینجا معنای کلی و عام مورد نظر نیست بلکه به جنگ یا جنگهای خاص برای بررسی تأکید میشود.
در تبیین علی جنگ به معنای پاسخ به علت یا علل، ساگانامی معتقد است اقداماتی که پس از وقوع جنگ برای توضیح علت جنگ صورت میگیرد ارزش ندارد؛ زیرا جنگی روی داده است و ما سردرگم شدهایم و به سراغ تبیین علی این پدیده آمدهایم. [182] وی در توضیح ناقص بودن این گونه بررسیها به نتیجهی تحقیقات مایکل والاس اشاره میکند که خاطرنشان کرده است مسابقه تسلیحاتی عنان گسیخته موجب تشدید رویارویی نظامی است و برای اثبات این نظریه در توضیح علل جنگ، سالهای 1816 تا 1956 را بررسی کرده و نتیجه گرفته است که از تعداد 99 مورد مناقشه جدی، تنها 26 مورد آن به جنگ تمام عیار منجر شده است که 23 مورد آن با مسابقهی تسلیحاتی همراه بوده است. [183] .
در حالی که پل دیهل در نقد یافتههای والاس به این نتیجه رسید که توضیح وی دربارهی مسابقهی تسلیحاتی عنان گسیخته به عنوان علل وقوع جنگ ناقص است. وی با بررسی 86 مناقشهی جدی به این نتیجه رسید که 13 مورد
[ صفحه 91]
به جنگ منتهی شده است که تنها چند مورد با تقویت نظامی دو جانبه ارتباط داشته است. [184] .
ساگانامی برای توضیح نظریات خود در پاسخ به پرسش علل وقوع جنگ - پس از تأکید بر جنگ خاص به جای جنگ عام و کلی - بر مفهوم «لازمهی جنگ» تأکید میکند که به معنای وضعیتی است که در غیاب هر بخشی از آن وقوع جنگ غیرممکن میشود. وی حتی معتقد است اگر لازمهها را بشناسیم و بتوانیم آن را از بین ببریم تمام جنگهای آینده را میتوانیم منتفی بدانیم چنانکه در صورت شناخت و از بین بردن ویروس آبله میتوانیم آن بیماری را از بین ببریم. [185] .
بر همین اساس ساگانامی بر این باور است که برای وقوع جنگ دو عامل لازم است: نخست نیت تهاجمی و دوم مقاومت. نیت تهاجمی اقدامی است که از یک نیت روشن منبعث شده و هدف از آن این باشد که طرف مقابل، بیدرنگ یا در گام بعدی، بین تسلیم شدن و جنگیدن یکی را انتخاب کند. در مقاومت، فرد یا گزینهی تسلیم فوری مواجه است و به آن میپردازد. نیت تهاجمی موجب میشود انواع اقدامات مقدماتی و اولیه برای استفاده از زور انجام پذیرد. چنین اقدامات اولیهای که از مدتها قبل صورت میپذیرد به معنای جنگ از پیش طراحی شده است [186] .
«استفن ون اورا» در طرح نظریهی تهاجم، تدافع و علل جنگ، موضوع را از منظر دیگری بررسی و طرح پرسش میکند: آیا زمانی که پیروزی در جنگ آسان باشد احتمال وقوع جنگ بیشتر است؟ آیا با دشوار کردن پیروزی در جنگ، صلح تقویت خواهد شد؟ [187] نظریهی تهاجم - دفاع این فرض را مسلم میانگارد که غلبهی حالت تهاجمی، به سبب ویژگی جنگافروزی عوامل دهگانه به جنگ میانجامد. ده عامل از این قرارند: توسعهطلبی فرصت طلبانه؛ توسعهطلبی تدافعی؛ ایستادگی جدی در مقابل توسعهطلبی دیگران؛ امتیاز ضربه اول؛ روزنههای فرصت و آسیبپذیری؛ اعمال انجام شده و واکنشهای خصمانه به آنها؛ بیتمایلی به حل و فصل منازعه از طریق مذاکره؛
[ صفحه 92]
سیاستهای پنهان کاری؛ رقابت تسلیحاتی شدید؛ و اتخاذ سیاستهایی که فتح و پیروزی را آسان میکنند مانند آرایش نیروها به صورت تهاجمی و اتحادهای تهاجمی [188] .
استفن ون اورا تأثیر آسان بودن پیروزی در وقوع جنگ را توضیح میدهد و به چند موضوع اشاره میکند که قابل توجه است. از نظر وی شرایطی که پیروزی را آسان بنمایاند خطرات فراوانی در پیدارد که برخی آشکار و بعضی نامحسوسند و برخی با واسطهاند و هنگامی که حالت تهاجمی غلبه کند همهی این خطرات با همدیگر احتمال وقوع جنگ را قویا افزایش میدهند. [189] در حالی که اگر پیروزی در جنگ دشوار باشد هزینهبر بودن پیروزی یا دست نیافتنی بودن آن، دولتها را از تجاوز به قلمرو دیگران باز میدارد. در واقع تصور پیروزی آسان در جنگ، تجاوز را جذابتر وسوسهانگیزتر میکند و متجاوزان در این حالت بدون کمترین ترسی از انتقام، تجاوز را آغاز میکنند. [190] .
وی همچنین تأکید میکند وقتی تصور شود پیروزی در جنگ آسان است دولتها توسعهطلبتر میشوند؛ زیرا مرزهای فعلی آنها چندان قابل دفاع نیست. آنها به نقاط قوت جغرافیایی دیگران طمع میکنند و به عمق استراتژیک و منابع مواد خام حیاتی آنها چشم طمع میدوزند. [191] همچنین تصور پیروزی آسان در جنگ انگیزهی پیش دستی در حملهی (ضربه) اولی خواهد شد؛ زیرا حملهی ناگهانی و موفقیتآمیز امتیازات بیشتری فراهم میکند و خطرات بزرگتری را دفع میکند. [192] در واقع تصور آسان بودن پیروزی در جنگ، استدلالهای حمله پیشگیرانه را با ارزشتر میکند. [193] .
علاوه بر این، تغییر در نسبت نیروهای دو طرف و تأثیر آن بر قابلیت نسبی دولتها برای فتح سرزمین دشمن یا دفاع از قلمرو، باعث افزایش بیم و امیدها و شروع جنگ است. رویدادهایی که موازنه منابع را در هر جهتی بر هم میزنند آغازگر اندیشههای جنگ با وارد کردن ضربه ناگهانی بر دولتهایی است که با زوال نسبی مواجهاند.
[ صفحه 93]
در حالی که موازنهی نیروها تغییر کرده است، [194] به جای اندیشه تهاجمی اگر حالت دفاعی غلبه کند، استدلالهای جنگ پیشگیرانه اهمیت خود را از دست میدهد؛ زیرا در چنین وضعیتی دولتهایی که در آستانه فروپاشی هستند حتی پس از فروپاشی میتوانند دفاع موفقیتآمیزتری علیه متجاوزان داشته باشند. [195] از نظر استفن اساسا رژیمهای مردمی عموما بهتر از رژیمهای غیرمردمی میتوانند در جنگ پیروز شوند و از خود دفاع کنند [196] و مرحله اولیه جنگ سرنوشتسازتر است؛ [197] زیرا آزمون ارزیابی محاسبات اولیه است ضمن اینکه ماهیت قدرت را آشکار میکند. مثلا اگر پیش از این تصور میشد که بر اثر انقلاب و تغییر موازنه میان نیروها یا فروپاشی ساختار سیاسی و نظامی و اخلال در روابط خارجی، قدرت یک کشور تضعیف میشود و همین امر نوید پیروزی آسان را در جنگ میدهد و برای تهاجم انگیزهی لازم را ایجاد میکند با وقوع جنگ و واکنش اولیهی مردم و نیروهای نظامی، این پرسش مطرح میشود که آیا محاسبات و ارزیابی اولیه صحیح بوده یا اشتباهات جزئی و اساسی صورت گرفته است؟
عراق بر اثر انقلاب در ایران در محاسبه دچار اشتباه شد؛ زیرا مؤلفهها و ساختار قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی - امنیتی ایران فرو پاشید و همین امر عراق را برای حمله به امید به پیروزی در «جنگ آسان» ترغیب کرد ولی پس از وقوع جنگ معادلات جدیدی به وجود آمد که ماهیت قدرت موجود در ایران را در ابعاد مختلف آشکار ساخت و همین امر موجب شکست اولیهی ارتش عراق شد.
امریکا برای حمله به عراق و سقوط صدام نیز از منظر دیگری در محاسبه دچار اشتباه شد. مفهوم جنگ آزادیبخش بر پایهی توجیه مشروعیت حمله به عراق بود و تصور میکردند صدام ضعیف شده و به سرعت سقوط خواهد کرد
[ صفحه 94]
و با زمینههای سیاسی - اجتماعی در عراق، مرحلهی دولتسازی بلافاصله آغاز خواهد شد. پس از سقوط صدام و کم رنگ شدن آثار ناشی از سلطه سی ساله حزب بعث و صدام، تدریجا نیروهای اجتماعی در داخل عراق آزاد شد و در کنار سایر مسائلی که به وجود آمد موقعیت امریکا و اهداف این کشور را در مرحله جدید به چالش گرفت و هم اکنون امریکا درگیر جنگی جدید شده است که گزینههای این کشور را برای تصمیمگیری با محدودیت روبهرو کرده است.
توجه به جنگ و علت وقوع آن به دلیل پیوستگی با سایر حوزهها از جمله قلمرو سیاست و تحولات اجتماعی - فرهنگی حتی اگر در اصل توجه به واقعهی جنگ مشترک باشد چون رویکردها مختلف است نتایج نیز متفاوت خواهد بود. جنگ در قلمرو سیاست به این پرسش پاسخ میدهد که «جنگ برای چیست و چرا آغاز میشود؟» در واقع هدف و علت در کانون بررسیها قرار میگیرد. در قلمرو اجتماعی - فرهنگی بیشتر به «منشأ جنگ و پیامدهای آن» توجه و به عبارتی به زمینهها و تأثیرات تأکید میشود در حالی که در قلمرو نظامی «چیستی جنگ و چگونگی آغاز و نحوه مقابله» آن مورد توجه قرار میگیرد؛ زیرا ماهیت و روش و ساز و کارها مورد نظر است.
بررسیهای سیاسی و در قلمرو سیاست و پیوستگی جنگ با سیاست در واقع در حوزه سیاست خارجی و امنیت ملی صورت میپذیرد در حالی که بررسیها در قلمرو اجتماعی - فرهنگی بیشتر بر ارزشها و رفتار فرهنگی - اجتماعی متمرکز است که در حوزه جامعهشناسی و روانشناسی مطرح میشود. جنگ در قلمرو نظامی در حوزه بررسیهای استراتژیک است که به هنگام جنگ از سطح تاکتیک تا استراتژی عملیاتی، استراتژی نظامی و تصمیمگیری استراتژیک و کلان کشور را دربر میگیرد.
بنابراین در حالی که اصل وقوع جنگ در رویکردهای مختلف مورد توجه است ولی نقطهی ثقل و کانونی بررسیها و نظریهپردازیها و همچنین پرسشها و در نتیجه پاسخها کاملا متفاوت است. این ملاحظه نشان میدهد
[ صفحه 95]
تا چه میزان در رویکردهای موجود به جنگ و علل وقوع آن تنوع و گستردگی وجود دارد. در واقع، گرچه نظریهپردازی دربارهی این موضوع به نحو اجتنابناپذیری ضروری و مورد نیاز و توجه است ولی در عین حال هر نظریه تنها یک منظر و به عبارتی یک Perspective است. [198] به همین دلیل دامنهی نظریهها دربارهی وقوع جنگ گسترش یافته است ولی همچنان دربارهی علل وقوع جنگ اختلاف نظر وجود دارد و حتی جان گارنت معتقد است: «هیچ پاسخ قانعکننده و قطعی نمیتوان به این سؤال داد که چرا جنگ رخ میدهد.» [199] وی وقوع جنگ را برای فعالیت گوناگون و مختلف به عنوان یکی از دلایل این امر (وقوع جنگ) مورد توجه قرار میدهد. [200] .
رویکردهای مخالفان در تبیین علل وقوع جنگ ایران و عراق در طیفی وسیع در میان اپوزیسیون از سلطنت طلبان و طرفداران رژیم شاه تا نهضت آزادی با نگاه به درون و بدون توجه به اهداف و سیاستهای عراق و نظام بینالملل، روی سه موضوع یا سه مسئله شامل «شعارهای [201] صدور انقلاب»، «تصرف سفارت امریکا» و تأکید بر «تضعیف ارتش» تمرکز دارد.
البته اختلافات سرزمینی و مرزی [202] واقعیتی تاریخی بود که آن را بستر و زمینهی منازعه میدانستند و در کلیه نظریات و بحثها به آن توجه میکردند. علاوه بر این، مسائل ایدئولوژیک [203] شامل تفکر حزب بعث که تفکری
[ صفحه 96]
ناسیونالیستی افراطی بود که بر نژاد عرب [204] و دشمنی با ایران تأکید میکرد و سایر عوامل از جمله شخصیت و تفکرات صدام نیز مطرح و مؤثر است. ولی در رویکردهای داخلی به جنگ و تبیین علل وقوع آن، کمتر به این مسائل توجه میشود.
بنیصدر، رئیس جمهور پیشین ایران، دربارهی عوامل و زمینههای جنگ میگوید به باور من سه علت و زمینه موجب وقوع این جنگ شده است: «شعارهای صدور انقلاب اسلامی که از همان نخستین ماههای پس از انقلاب مقامات بلند پایهی حکومتی و خاصه روحانیت به اشکال گوناگون در سخنرانیها، مصاحبهها و نمازهای جمعه مطرح میکردند.» [205] .
دومین علت، اشغال سفارت امریکا و گروگانگیری بود. به اعتقاد وی مسئلهی گروگانگیری، ایران را در صحنهی سیاست جهانی منزوی کرد و همچنین چهرهای نامطلوب از ایران در مجامع بینالمللی ترسیم شد که زمینهای بود که به سهم خود در تصمیم عراق به حمله نظامی به ایران نقش داشت. به هر حال، تردید نیست موافقت امریکا و ترغیب صدام به این جنگ، نقش خود را ایفا کرد. [206] .
سومین علت و زمینهای که در تصمیمگیری رژیم عراق در تجاوز به ایران و اقدام به حمله نظامی گسترده به خاک ایران نقش داشت وضعیت از هم گسیختگی نیروهای مسلح ارتش ایران بعد از انقلاب بود. این وضعیت هم در زمینهی امور پرسنلی و هم مربوط به جنگ افزار و تجهیزات ارتش بود که در حدود یک سال و نیم بعد از انقلاب از آنها مراقبت نشده بود و لذا آمادگی لازم را نداشتند [207] .
تیمسار بهبودی از امرای ارتش شاه، در گفت و گو با رادیو اسرائیل نیز به همان سه عاملی که بنیصدر اشاره کرده تأکید میکند و میگوید: عوامل متعددی در شروع جنگ ایران و عراق مؤثر بود که مهمترین آن بروز انقلاب اسلامی ایران و از بین رفتن نیروهای دفاعی کشور بود. وی اضافه میکند: «عوامل دیگری که بایستی من اینجا خیلی فهرستوار بگویم این بود که
[ صفحه 97]
ایران به دلیل گروگانگیری و به دلیل صدور انقلاب مقدار زیادی در دنیا منزوی شده بود.» [208] .
در تداوم همین رویکردها دربارهی اجتنابپذیری یا اجتنابناپذیری جنگ نیز نظریاتی وجود دارد. [209] گروهی بر این باور هستند که در صورت خودداری از بیان شعار و تحریکات دائر بر صدور انقلاب، مذاکره با عراق برای حل اختلافات و گسترش مناسبات دوستانه و برقراری ارتباط با امریکا و خودداری از تنش با این کشور، جلوگیری از وقوع جنگ ممکن و به عبارتی جنگ اجتنابپذیر بود.
متقابلا گروهی براساس نظریهی به هم پیوستگی جنگ و انقلاب و عملکرد صدام در چارچوب تفکر بعثی و سکولار و اهداف توسعهطلبانه برای رهبری جهان عرب و همسویی منافع عراق با امریکا و غرب، تجاوز به ایران را ابزاری برای مهار انقلاب و حاصل اجماعی جهانی و منطقهای میدانند و به عبارتی وقوع جنگ را اجتنابناپذیر ارزیابی میکنند. [210] .
برای نقد و بررسی رویکردهای موجود این پرسش مطرح است که آیا در چارچوب نظریات ارائه شده میتوان به ادراک صحیحی از علل وقوع جنگ دست یافت؟ به عبارت دیگر، آیا رویکردهای موجود پرسش از علل وقوع جنگ و تبیین واقعیات تاریخی را پاسخگوست؟ نظریاتی که وجود دارد آیا قبل از وقوع جنگ به عنوان علل جنگ مورد توجه قرار گرفته است و در این زمینه صاحبنظران و تحلیلگران یا جریانهای سیاسی برای اصلاح رفتار هشدار دادهاند یا اینکه سردرگمی حاصل از وقوع جنگ و ملاحظات سیاسی باعث شده است تا به برخی از عوامل و مسائل به عنوان علل وقوع جنگ توجه شود؟
[ صفحه 98]
آنچه روشن است جنگ ایران و عراق در تاریخ 31 شهریور 1359 و پس از اینکه صدام لغو قرارداد 1975 الجزیره [211] را اعلام کرد با تجاوز عراق به ایران آغاز شد. مسلما وقوع این حادثه عوامل و زمینههایی داشته است و اگر اجتنابپذیر بود واقع نمیشد. اما عوامل و زمینههای آن چیست؟ رویکردهای مختلفی شکل گرفته است که بر عوامل متفاوتی تأکید میکند و فرض بر این است که رویکرد یک منظر است و میتواند واقعیتی را تحلیل و توضیح دهد یا اینکه تبیینی غلط از آن ارائه کند.
جنگ جدا از عوامل و زمینههای آن، در بستری تاریخی و در وضعیت خاصی واقع شده است که میان عوامل و شرایط، تعامل عمیق و پیچیدهای وجود دارد. امروز تأکید بر عوامل بدون توجه به شرایط از فهم عمیق روندهای منتهی به جنگ مانع خواهد شد. به دلیل اینکه رویکردهای موجود بر پایه اجتنابپذیری و با ملاحظات سیاسی تبیین شده است بنابراین به شرایط و محیط کمتر توجه میشود.
برای بررسی رویکردها میتوان ماهیت عوامل و زمینههایی را که در وقوع جنگ مؤثر هستند تجزیه و تحلیل کرد تا میزان صحت آنها روشن شود. عوامل سهگانه مؤثر بر وقوع جنگ ناظر بر سه مفهوم «انقلاب»؛ «محیط بینالمللی» و «قدرت نظامی» است. بدین معنا که وقتی موضوع شعارهای انقلاب و صدور آن مطرح میشود در واقع انقلاب و ماهیت و پیامدهای آن مورد توجه است. همچنین وقتی به پیامدهای تصرف سفارت امریکا و انزوای بینالمللی ایران اشاره
[ صفحه 99]
میشود در واقع به شرایط و محیط بینالمللی و موقعیت ایران در این محیط توجه میشود. همچنین وقتی به موضوع ارتش و از هم گسیختگی آن اشاره میشود قدرت نظامی و تأثیر بازدارنده [212] آن در برابر متجاوزان مورد نظر است.
واقعیت این است که عوامل مذکور در بسیاری از مواقع به وقوع جنگ انجامیده است و به همین دلیل، بخشی از نظریههای وقوع جنگ بر این عوامل استوار است. اما این پرسش مطرح است که آیا این عوامل موجب وقوع جنگ عراق با ایران شد؟
دربارهی تنش میان ایران و امریکا و پیامدهای تصرف سفارت امریکا در انزوای بینالمللی ایران، گرچه هم اکنون شرایط موجود به طور کامل قابل مقایسه با گذشته نیست ولی آیا در این زمینه مسئلهای حل شده است. به طور مشخص آیا سیاست مهار دو جانبه در زمان کلینتون همراه با تهدید به اقدام نظامی علیه ایران پس از حادثه انفجار در ظهران عربستان صورت نگرفت. چرا جنگ نشد؟ یا پس از حادثه 11 سپتامبر و حمله امریکا به عراق و تمرکز نظام بینالملل بر موضوع دستیابی ایران به غنیسازی اورانیوم آیا نوعی انزوا و فشار را به دنبال نداشته است، چرا این امر به وقوع جنگ منجر نمیشود؟
همچنین دربارهی از هم گسیختگی توان ارتش که درست بودن آن نیاز به بحث جداگانهای دارد [213] آیا امروز توان نظامی ایران با توان نظامی امریکا قابل
[ صفحه 100]
مقایسه است؟ پس چرا جنگ نمیشود؟ جدا از این مقایسه، پس از اتمام جنگ ایران و عراق و ادامهی شرایط نه جنگ و نه صلح میان دو کشور و برتری توان نظامی عراق از ایران، چرا مجددا میان دو کشور جنگ نشد؟
دربارهی تأثیرات انقلاب جدای از نوعی در هم ریختگی اولیه و سردادن برخی شعارها که مسلما موجب نگرانی کشورهای همسایه شده است آیا سردادن شعار در آن زمان میتوانست موجب وقوع جنگ شود؟ کسانی که بر این موضوع تأکید میکنند پذیرفتهاند که وضع نظامی ایران نامناسب بود و موقعیت و زمینههای سیاسی - اجتماعی برای وقوع انقلاب در کشورهای همسایه و حتی عراق نامساعد بود. حال سردادن شعار چگونه میتواند موجب وقوع رخدادهای نگران کننده و در نتیجه عامل وقوع جنگ باشد؟
از نگاه دیگر، میان سه موضوع شعارهای انقلابی، تنش میان ایران و امریکا و از هم گسیختگی ارتش نوعی پیوند هست. بدین معنا که انقلاب اسلامی که فرایند تحولات داخلی و حاصل ارادهی جمعی مردم بود در یک دورهی تاریخی دگرگونی اساسیای در کشور ایجاد کرد. ماهیت نظام سلطنتی و شکلگیری آن در دورهی جدید از مداخله امریکا و انگلیس در کودتای 28 مرداد سال 1332 متأثر بود و در این دوره در داخل کشور انسداد سیاسی و سرکوب حکمفرما بود و در محیط خارجی براساس منافع امریکا که متحد استراتژیک بود رفتار و عمل میشد.
با این ملاحظه، با پیروزی انقلاب و سقوط شاه بیشترین خسارت متوجه امریکا شد و این کشور انقلاب و روند آن را به رسمیت نشناخت و برای اعاده نظم پیشین در سطوح مختلف - اعم از توطئه و نفوذ در داخل تا فشار خارجی - اقدام کرد.
ایران در مرحلهی استقرار نظام جدید در برابر فشارها و مداخلات خارجی از تکرار حادثهای شبیه کودتای 28 مرداد و بازگرداندن رژیم گذشته و شاه به قدرت [214] نگران بود بنابراین رویکرد امنیتی را برای بقای انقلاب و حفظ موقعیت آن [215] در سیاستهای داخلی و خارجی برگزید و حتی اگر
[ صفحه 101]
شعارهایی مبنی بر ضرورت صدور انقلاب مطرح میشد دقیقا بر پایه نگرانیهای امنیتی بود. بدین معنا که استدلال میشد که برای ایجاد امنیت و حفظ انقلاب باید امپریالیسم را در بیرون از مرزها درگیر کرد و گرنه انقلاب در برابر فشارهای داخلی و خارجی فرو میپاشد. [216] .
در پی تداوم چالش میان ایران و امریکا و متعاقب سفر شاه به امریکا و نگرانیهای جدید، سفارت امریکا تصرف شد. این موضوع اگر چه مناسبات دو کشور را نسبت به گذشته بحرانیتر کرد ولی بدان معنا نبود که سبب حمله عراق به ایران شود [217] زیرا بنابر گزارش رئیس ایستگاه سیا در ایران وی دو هفته قبل از تصرف سفارت امریکا با وزیر خارجه وقت ایران ملاقات کرد و به وی اطلاع داد عراق در مرز ایران آرایش نظامی گرفته است و قصد حمله به ایران را دارد [218] .
با این توضیح، در واقع صدام ارادهی جنگ داشت ولی تصرف سفارت امریکا موجب تأخیر در حمله عراق به ایران شد؛ زیرا عراقیها تصور میکردند امریکا
[ صفحه 102]
مسئلهی ایران را براساس تنش میان ایران و امریکا، حل خواهد کرد و زمانی که از این موضوع ناامید شدند، قبل از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در امریکا، همسو با منافع امریکاییها حمله به ایران را آغاز کردند.
بنابراین، علت تنش میان ایران و امریکا براساس تجربیات تاریخ معاصر ایران به ویژه پس از کودتای 28 مرداد در بطن تحولات سیاسی - اجتماعی ایران نهفته بود و اساسا بخشی از انگیزهی اصلی وقوع انقلاب در ایران «موضوع امریکا» و ضرورت قطع وابستگیهای ایران به این کشور بود.
دربارهی پیامدهای انقلاب بر کاهش توان نظامی ایران موضوع روشن است که انقلاب بدون چالش با ساختارهای سیاسی، نظامی و امنیتی به پیروزی نمیرسید. این دیدگاه را ارتش جمهوری اسلامی بیان کرد که موضوع قابل توجهی بود. در این زمینه نوشته شده است: «بررسی تاریخ انقلابها در جهان نشان میدهد که انقلابیون چه در روند شکلگیری انقلاب و براندازی رژیم حاکم و چه پس از کسب پیروزی و بر پایی یک نظام جدید، تا مدتها ناگزیر از مقابله و درگیری با عناصر نیروهای مسلح وابسته به رژیم سابق بودهاند که یا مستقیما یا در کنار سایر گروههای ضد انقلاب به ستیز و رویارویی با انقلاب برخاستهاند.» [219] ماهیت دینی و مردمی انقلاب حتی ارتش را دستخوش تحول کرد و به همین دلیل، حوادث مهمی در ارتش به ویژه لشکر گارد رخ داد. [220] حتی برخی از سران پیشین ارتش بعدها از فرماندهی ارتش و ناتوانی آن در حمایت از شاه انتقاد و به این موضوع اشاره کردهاند که حضور طولانی مدت ارتش در خیابانها و مواجهه
[ صفحه 103]
با مردم اشتباه بود؛ زیرا تدریجا بر روحیهی ارتش اثر گذاشت و ارتش در برابر انقلاب قادر به دفاع از نظام سلطنت نبود. با این توضیح، ارتش قبل از پیروزی انقلاب به دلیل ساختار و ماهیت تحولات تدریجا از درون دگرگون شده بود.
جدا از این ملاحظات و عوامل مؤثر بر کاهش توان ارتش، باید به این موضوع توجه کرد که قدرت نظامی ایران در زمان شاه به عنوان ژاندارم منطقه [221] براساس رفتار ایران که متحد استراتژیک امریکا در منطقه محسوب میشد و نه بر پایهی توانمندی موجود در ارتش بود.
بسیاری از ناظران در همان زمان معتقد بودند ارتش عراق در مقایسه با ارتش ایران قویتر است. همچنین در اسناد سفارت امریکا دربارهی ماهیت ارتش عراق و احتمال حمله به ایران آمده است: عراق این ارتش را فقط برای حمله به ایران طراحی میکند نه برای حمله به اسرائیل، دیر یا زود عراق این کار را انجام میدهد [222] شاه در ماههای پایانی حکومت خود در پاسخ به خبرنگاری خارجی درباره علت خرید تسلیحات به برتری ارتش عراق اشاره میکند و حتی بعدها، چنانکه در دفتر خاطرات «علم» آمده است، شاه ضمن صحبت دربارهی ارتشبد بازنشسته مینباشیان، که در سال 1352 از ایران به خارج رفته و در پاریس در بیمارستان بستری بود، خطاب به علم گفت: فکر نمیکنم او (مینباشیان) روحیهی جنگی داشت. هیچ نداشت. جز «قمپز در کردن و پز دادن». بعد افزود: اصلا فکر نمیکنم بین ژنرالهایی که بر سر کار داریم آدم جنگی داشته باشیم. اینها اهل پز و نمایش هستند، جز شاید خود ازهاری رئیس ستاد که چون اهل تظاهر نیست و مرد جا افتادهای است ممکن است مرد جنگی باشد، اگر چه امتحان نکردهایم. اسامی یک عده را هم با دلایلی فرمودند که فکر نمیکنم چیزی باشند. راجع به ارتشبد خاتم،
[ صفحه 104]
فرمانده نیروی هوایی فرمودند او هم تا حالا نشان داده که اهل سازماندهی هست ولی در موقع جنگ نمیداند چه بکند. [223] .
البته ارزیابی توان نظامی ارتش ایران قبل از انقلاب در نزد پرسنل ارتش، فرماندهان ارتش و افکار عمومی و رسانهها متفاوت است. همچنین برداشت سیستم مستشاری امریکا از ارتش ایران نیز قابل توجه است؛ در این زمینه رئیس هیئت مستشاری امریکا در ارتش ایران ژنرال جابلونیسکی به مسائلی اشاره میکند که مهم است وی میگوید: «ژنرالهای ایرانی اغلب بسیار چاق و شکم گنده هستند و تحرک ندارند. ارتش ایران، ارتش منسجم و منظمی نیست و بخش عمدهی نفرات آن وظیفهاند. افسران نیز منضبط نیستند و در ساعات کار کل اداره و پادگان را ترک میکنند.» وی همچنین دربارهی تجهیزاتی که شاه خریداری کرد میگوید: اعلی حضرت سلاحهای پیشرفته و پیچیده خریداری میکنند بدون اینکه نیروی انسانی کارآزموده و دور دیده به حد کافی فراهم شده باشد. وی در همین مورد با اشاره به خرید تانک چیفتن میگوید: خریداری بیش از دو هزار دستگاه تانک پیچیده چیفتن با نبود پرسنل دوره دیده اقدام درستی است؟ آیا تحقیق شده که این تانکها با مقتضیات اقلیمی (آب و هوایی) ایران که تابستان بسیار گرمی دارد منطبق است یا نه و آیا چیفتنها بیشتر مناسب آب و هوای سرد بریتانیا نیست؟
جابلونیسکی تلویحا این نوع خریدها را حاصل ترکیبی از بیتدبیری و ناهماهنگی با فساد مالی میداند و میگوید فساد مالی در سطوح بالای ارتش چشمگیر و شایع است. [224] .
نظر به اینکه نظریات مختلفی با ملاحظات متفاوت در این زمینه وجود دارد برای صحت ارزیابی و تحلیل آن میتوان به آثار و پیامدهای اولیهی تجاوز عراق به ایران اشاره کرد تا مشخص شود اگر وضعیت ارتش و تضعیف قدرت نظامی ایران عامل جنگ شده است با توجه به واکنش در برابر تجاوز ارتش عراق شکست اولیه این کشور، این نظریه تا چه اندازه با واقعیت انطباق دارد؟
[ صفحه 105]
مقاومت سراسری در برابر متجاوزان نشان داد هر چند قدرت نظامیای که حاصل پیمان استراتژیک ایران با امریکا بود بر اثر انقلاب تضعیف شد ولی قدرت جدیدی در ایران ظهور کرد که امنیت ملی ایران را بر پایهی توانمندی داخلی و با حفظ استقلال تأمین کرد. ارتش در این مقاومت و روندی که شکل گرفت نقش مؤثری داشت و هویت جدید خود را بازیابی و تعریف کرد [225] .
ریشه این تحول که کمتر بدان توجه شده است حاصل رویکرد امام و نیروهای انقلابی به ارتش و قابلیت موجود در ارتش برای تعریف هویت جدید است.
کسانی که عوامل سه گانه را در نظریهی خود علت وقوع جنگ ذکر میکنند با کالبد شکافی این عوامل باید مسائل دیگری را که در نظر دارند ولی به دلایلی طرح نمیکنند بیان کنند و علاوه بر آن به این پرسشها نیز پاسخ دهند:
1 - آیا امکان برقراری رابطه ایران و امریکا و تبدیل ایران به عنوان متحد استراتژیک امریکا وجود داشت؟ تحقق این موضوع با توجه به اوضاع و شرایط سیاسی - اجتماعی کشور پس از پیروزی انقلاب چگونه ممکن بود؟
2 - در صورت برقراری رابطه ایران و امریکا آیا مناسبات ایران و عراق بهبود مییافت یا موجب بازدارندگی عراق از حمله به ایران میشد؟ بعدها حملهی عراق به کویت - که متحد استراتژیک امریکا بود - حاوی چه معنایی است؟
سیر نظریهپردازی دربارهی علل وقوع جنگ در داخل و خارج از ایران به دلیل ملاحظاتی که وجود دارد کاملا معکوس است و بر هم منطبق نیست در
[ صفحه 106]
سالهای آغازین جنگ، در داخل موضوع اصلی متجاوز بودن عراق و تأکید بر تبیین علل این تجاوز بود ولی در خارج تنها به موضوع انقلاب و تأثیر آن در تحریک عراق اشاره میشد و متجاوز بودن عراق مطرح نمیشد. پس از حملهی عراق به کویت و ضرورت فراهمسازی مقدمات حملهی امریکا به عراق، تدریجا مفهوم متجاوز بودن عراق مطرح شد و حتی دبیر کل سازمان ملل عراق را متجاوز معرفی کرد ولی در داخل کشور با پیدایش روندهای جدید سیاسی و شکلگیری و رویکرد انتقادی به جنگ زمینهی تبیین نظریات جدیدی به وجود آمد که به رفتار عراق و متجاوز بودن این کشور کمتر توجه شد. این موضوع نشان میدهد که نظریاتی که دربارهی علل وقوع جنگ مطرح شده بیشتر متأثر از ملاحظات سیاسی و کمتر محققانه و با رعایت بیطرفی است. همچنین ارائهی الگویی برای تنظیم مناسبات ایران و عراق یا جلوگیری از تکرار حوادثی شبیه تجاوز عراق به ایران با شکلگیری قدرت و توان ملی کمتر مورد توجه قرار میگیرد.
بررسی گزینهها: ملاحظات نظری و واقعیتها
اشاره
وقوع جنگ ایران و عراق واقعیتی تاریخی است که در زمان و مکان مشخصی بر اثر سلسله عوامل و زمینهها و به شکل خاصی تحقق یافته است. بررسی گزینهها فراتر از موضوع اجتنابپذیری یا اجتنابناپذیری، با در نظر گرفتن مجموعهای از انتخابها در آن زمان و شرایط خاص و در چارچوب رویکرد نظامی - استراتژیک صورت خواهد گرفت.
هدف از این بررسی بازنگری مجدد عوامل و شرایط و روندهای منتهی به جنگ و درس آموختن از این تجربه برای وضعیتهای مشابه در حال و آینده است و نیز اینکه آیا جلوگیری از وقوع جنگ ممکن بود؟ چگونه؟ با چه روش و وسیلهای؟ به عبارت دیگر، در آن وضعیت خاص پس از پیروزی انقلاب چگونه در برابر تهدیدات امکان دفاع از ارزشها و منافع - به ویژه حفظ موجودیت و هویت نظام سیاسی برآمده از انقلاب - وجود داشت؟
[ صفحه 107]
در این بررسی به طرح گزینهها با توجه به بستر تاریخی مناسبات ایران و عراق و وضعیت جدید حاصل از انقلاب و نیات و اهداف عراق و اقدامات و رفتارهای این کشور توجه شده است.
فرض بر این است که دو کشور ایران و عراق تجربه یک مناقشه و جنگ را در دورهی اخیر پس از کودتای بعثیها در عراق (1968) در پرونده مناسبات خود داشتند که با معاهدهی 1975 الجزیره حل و فصل شده بود ولی همچنان زمینههای لازم برای از سرگیری مناقشات وجود داشت. پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، و قبل از آن اخراج امام از عراق، به منزله شکلگیری روندهای جدید در مناسبات دو کشور بود.
با این توضیح به نظر میرسد در مجموع، چهار گزینه کلی فرا روی ایران قرار داشت که انتخاب هر یک میتوانست از وقوع جنگ مانع شود و وضعیت جدیدی را بر مناسبات ایران با عراق حاکم نماید:
1 - تهدید به استفاده از زور - بازدارندگی
2 - مذاکره - امتیاز
3 - گسترش مناسبات خارجی - پیمان استراتژیک
4 - کودتا - انقلاب
به چارچوب نظری هر بحث به تناسب واقعیات حاکم بر مناسبات ایران و عراق و ملزومات درک و شناخت مناسب از موضوعات توجه شده است تا بحث و بررسی صرفا نظری باشد و با توجه به واقعیات و نیازها پیگیری شود.
در مناسبات خارجی کشورها فرض بر این است که تضاد منافع همواره وجود دارد [226] و از ابزارها و روشهای مختلفی برای رفع موانع و تهدیدات و تأمین منافع استفاده میشود. آنچه تأمین منافع را در هر شرایطی و با هر روش و ابزاری ممکن میسازد «قدرت» است. به عبارت دیگر، بدون قدرت موجودیت و هویت کشورها و ملتها در معرض مخاطره است. بنابراین انتخاب هر گزینهای جز تسلیم، تنها بر پایه دستیابی به قدرت ممکن است.
تعریف از قدرت و ادراک از ماهیت و میزان و روش استفاده از آن میتواند
[ صفحه 108]
زمینه وقوع بسیاری از مناقشات و جنگها یا جلوگیری از آن را فراهم کند. آنچه روشن است مشروعیت استفاده از قدرت و ابزار نظامی برای دفاع مورد اجماع است ولی دربارهی شرایط و نحوهی استفاده از آن بحث و اختلاف نظر وجود دارد که ظهور آموزههای (دکترین) مختلف نظامی در طیف وسیع شامل استفاده از جنگ به عنوان آخرین ابزار [227] تا نظریه بازدارندگی یا جنگ پیشگیرانه شده است.
قدرت چنانکه کلوس نور میگوید با نفوذ و وابستگی متقابل ارتباطی جدا نشدنی دارد. دو دولت میتوانند در حالی که در برخی مسائل با هم همکاری میکنند در دیگر زمینهها با هم به منازعه بپردازند ولی در موقعیتهای منازعهآمیز قدرت اهمیت پیدا میکند. [228] قدرت به گفته جوزف فرانکل: «توانایی به وجود آوردن آثار مورد نظر است.» [229] و پدیدهی سیال و پویایی است که ابعاد و زمینههای مختلف و گستردهای دارد. در برخی مواقع «تغییرات ناگهانی در وضع قدرت یک دولت، ممکن است به طور کلی نتیجه تغییر حکومت باشد.» [230] .
اندازهگیری میزان قدرت دشوار و تا حد معینی به دید مشاهدهگر وابسته است. [231] اگر کشوری درگیر جنگ باشد میزان قدرت آن برپایهی تغییر و تحولات نظامی ارزیابی میشود ولی در وضعیت غیرجنگی برخی «هزینههای نظامی» [232] را شاخص و میزان قدرت میدانند و بعضی برشمار سربازان، اسلحه، تجهیزات نظامی و غیره تأکید میکنند. [233] در هر صورت، قدرت را به طور واقعی تنها در اقدام و عمل میتوان برآورد کرد در غیر این صورت، بخشی از تواناییها و نیروی بالقوه دولت یا توان آن برای اقدام است. [234] .
هونتزینگر قدرت را به دو بخش بالقوه و بالفعل تقسیم میکند. قدرت بالقوه مجموعه منابع مادی، انسانی و اخلاقی هر واحد سیاسی بر روی کاغذ است. از نظر وی نیروی بالفعل آن دسته از منابع است که به منظور هدایت سیاست خارجی در زمان جنگ یا صلح بسیج میشود. [235] .
[ صفحه 109]
به گفتهی جان ویکلین نفوذ یک دولت تنها به نیروی جنگی آن وابسته نیست بلکه قدرت دیپلماتیک نیز در آن مؤثر است. [236] ولی دیپلماسی بدون امکانات فشار اقتصادی یا سیاسی و بدون خشونت نمادی یا مخفیانه چیزی جز متقاعد کردن نیست. شاید چنین دیپلماسیای وجود خارجی نداشته باشد. بنابراین در اختیار داشتن نیروی نظامی به دولت اجازه میدهد تا سیاست بازدارنده واقعی یا برعکس، سیاست فشار، ارعاب و نفوذ را به اجرا درآورد. [237] .
مورگانتا به نسبت قدرت نظامی با دیپلماسی تحت عنوان «قدرت سیاسی» توجه میکند و در عین حالی که معتقد است باید قدرت سیاسی را از کاربرد قوهی قهریه به معنای کاربرد واقعی خشونت فیزیکی جدا بدانیم تأکید میکند در سیاست بینالمللی توان نظامی به عنوان یک تهدید یا یک توان بالقوه از عوامل مهم سازندهی قدرت سیاسی یک ملت است. [238] .
جوزف فرانکل دربارهی قدرت نظامی و تأثیر آن معتقد است «قدرت نظامی شرط اساسی بقای دولت نه تنها در جنگ بلکه در زمان صلح است و آن را قادر میکند سیاستهای بازدارندگی مؤثری را دنبال کند و تواناییهای لازم را برای برقراری اتحادهای مؤثر به آن میبخشد.» [239] کیوهن ونای در مقاله خود به همین موضوع توجه کرده است. وی مینویسد: «هدف اصلی کلیهی دولتها، حفظ حیات خود بوده و در وخیمترین شرایط نهایتا نیروی نظامی برای تضمین بقای آنها لازم است. بنابراین نیروی نظامی همواره یکی از عناصر محوری قدرت ملی را تشکیل میدهد.» [240] همان گونه که ویلیام کاپلین معتقد است از مذاکره گرفته تا جنگ، تمامی اهرمهای فشار موجود، در دست حکومتها برای مقاصد چانهزنی بینالمللی، در تحلیل نهایی به توزیع نسبی تواناییهای جنگی [241] میان دولتها بستگی داشته است. [242] .
[ صفحه 110]
تهدید به استفاده از زور - بازدارندگی
دولتها زمانی به اعمال بازدارندگی روی میآورند که بخواهند دیگر کشورها را از انجام اقدامات مضر به منافع خود منصرف نماید. [243] نظریهی بازدارندگی به نقش تهدیدات در تأثیرگذاری میان کشورها معطوف است. [244] در واقع نقطه ثقل در مناسبات میان کشورها در بعضی مواقع نقش و تأثیر قدرت نظامی است که گاهی شکل «تهدید به استفاده از زور» به خود میگیرد و گاهی «استراتژی بازدارندگی» تعریف و به نمایش گذاشته میشود. به گفتهی هالستی تکرار جنگ نشان میدهد که تهدید به استفاده از زور و حتی داشتن تواناییهای نظامی برتر اغلب نتوانسته است بازدارندگی را عملی کند. [245] به همین دلیل، بازدارندگی سیاست مناسبی برای همه وضعیتها نیست بلکه یکی از وسایلی است که رهبران ملی میتوانند به کمک آن با محیط بینالمللی مقابله کنند و بر دیگر ملتها تأثیر بگذارند. [246] گفته میشود اعمال بازدارندگی اغلب با مشکلاتی مواجه است با وجود این در مقایسه با اعمال زور که به معنای وادار کردن کشورها به اتخاذ رویهی معین یا پرهیز از چنین رویهیی است آسانتر میباشد. [247] به نوشتهی استفن وناورا، وقتی پیروزی در جنگ آسان است دولتها باور چندانی به سازش و توافق ندارند. [248] .
بازدارندگی به مفهوم تأثیرگذاری و نفوذ یکی بر دیگری است. ریمون آرون معتقد است باید دانست چه کسی میتواند کس دیگری را از چه کاری، تحت چه شرایطی و با چه ابزاری باز دارد. از نظر آرون بازدارندگی را باید همواره با دقت، به صورت موردی و عینی ارزیابی کرد؛ زیرا آنچه یک دولت را باز میدارد ممکن است برای دیگری بازدارنده نباشد. اقدامی که در یک حوزهی جغرافیایی - فرهنگی موفق است شاید در شرایط دیگر به شکست منجر شود. [249] .
بازدارندگی استراتژی و کوششی برای نفوذ بر برداشت «ب» از موقعیت یا شکل دادن به تصویر او از آن است به نحوی که «ب» را از اقدامی که احتمالا درصدد انجام آن بوده است، باز دارد. [250] بنابراین قابلیت فیزیکی کشور
[ صفحه 111]
بازدارنده مهم نیست بلکه برداشت و ارزیابی کشورهای رقیب احتمالی از این توانایی اهمیت دارد. [251] .
براساس نظریه توماس شلتیگ بازدارندگی را باید پیشبینی خشونت قهرآمیزی برای اعمال مؤثر این سیاست دانست که دشمن چه چیزی را ارزشمند میشمارد و از چه واهمه دارد. همچنین باید به دشمن تفهیم شود که چه حرکتی میتواند تهدید وی را به خشونت و فاجعه بکشاند و چه حرکتی میتواند قائله را ختم کند. [252] برخی دو مؤلفه برای استراتژی بازدارندگی قائل شدهاند یکی از اقدامات تنبیهی و دیگری ممانعت از پیروزی دشمن است. در شیوهی اول شلتیگ معتقد است باید تهدید نیروهای بازدارنده از اعمال خشونت به گونهای باشد که دشمن تاوان و تلفات احتمالی را سنگینتر از اهداف به دست آمده ببیند. شیوهی دوم، ممانعت از پیروزی، به این معنا است که دشمن با مشاهده و تحلیل توان نظامی نیروی بازدارنده خود به این نتیجه برسد که دستیابی به اهداف مورد نظر کاملا غیرمحتمل است. [253] جان شیمر همین موضوع را این گونه بیان میکند که در یک استراتژی بازدارندهی مؤثر، دشمن باید خسارات و تاوان اقدامات متقابل را بسیار سنگینتر از فشارها و محرکهایی ببیند که وی را به تهاجم و تعارض ترغیب میکند. [254] .
دیوید گارنهام چهار روش برای بازدارندگی ذکر میکند: بازدارندگی از طریق «اعمال مجازات» که متداولترین نو بازدارندگی و به معنای تهدید به وارد کردن لطمات برای ممانعت از عمل کسی است که مخالف اقدام وی هستند. روش دوم، بازدارندگی از طریق «تخدیر» است؛ یعنی القای این تصور به دشمن که چنان قدرت دفاعیای دارید که تجاوز به آن بیثمر خواهد بود. روش سوم، «تجدید اطمینان» است که تلاش میشود تا سایر کشورها متقاعد گردند که مقاصد مورد نظر شما، برای آنها خطری در بر ندارد «سازش» چهارمین استراتژی است که شامل اعطای پاداش به دشمن در ازای خودداری از اتخاذ اقدامات نامطلوب است. [255] از نظر گارنهام نوع دوم
[ صفحه 112]
بازدارندگی بر این فرض استوار است که قابلیت رزم در جنگ مؤثرترین نوع بازدارندگی است. این نوع بازدارندگی پس از سال 1983 شالودهی ذهنیت دفاع استراتژیک (SDI) ریگان را تشکیل داد. [256] .
استراتژی بازدارندگی در روش بر کاربرد زور در تأمین اهداف و منافع متکی است. به عبارت دیگر، زور ابزار و وسیله تأمین اهداف است. منطق ایجاد تناسب میان هدف و وسیله، عقلانیت [257] در تصمیمگیری است. چنانکه هالستی میگوید: «بازدارندگی بر پیش فرض عقلانیت و پیشبینی پذیری فرایندهای تصمیمگیری مبتنی است.» [258] .
کیت پاین و سیدیل والتون در مقالهی خود این موضوع را از نکات کلیدی در بازدارندگی میداند و تأکید میکنند: «عقلانیت در سیاستگذاری و تصمیمگیری نیازمند ایجاد ارتباط میان اهداف مورد نظر و چگونگی محقق کردن آن اهداف است. [259] .
در عین حال، برپایهی این فرض که انسانها و ساختارهای سیاسی و فرهنگ جوامع در امر بازدارندگی نقش و تأثیر دارند بر این موضوع تأکید میشود که «بازدارندگی پروسهای روانی [260] است.» [261] دیوید گارنهام در
[ صفحه 113]
توضیح این مفهوم به این موضوع اشاره میکند که «بازدارندگی مبتنی بر مشاهدات است.» منظور، چگونگی نگرش متخاصم نسبت به دنیاست. [262] .
کیت پاین وسی دیل والتون در توضیح خود تأکید میکنند بازدارندگی نتیجهی یک موازنهی استراتژیک خاص نیست. حتی تلاشهای فراوان برای ایجاد موازنهی نظامی با ثبات [263] هم نمیتواند در شرایط خاص از اقدام نظامی مانع شود و سپس تأکید میشود: «در بحث بازدارندگی ما با انسان سر و کار داریم، یک رهبر باید بازدارندگی را بپذیرد، بازدارندگی در بطن خود عناصری غیرعقلانی از خواست سیاسی و تصمیمسازی دارد، حتی عیانترین و قطعیترین تهدیدات به بازدارندگی ممکن است نادیده گرفته شود یا به درستی درک نشود. رهبران جسور و بیپروا یا ناراضی معمولا به تهدیداتی که از سوی دشمنان آنان صورت میگیرد، هر چقدر هم شدید باشد، بیتوجه هستند. برخی از آنان نسبت به شرایط بحرانی بیتوجه میباشند. [264] .
گارنهام به همین موضوع توجه میکند با تأکید بر اینکه تفاوت فرهنگی موجب تمایز کشورها از یکدیگر است و سپس تأکید میکند: نظریههای استراتژیک ریشه در فلسفههای جنگی داشته که بدون استثنا قومگرایی در آنها مشهود است. وی سپس اضافه میکند هیچ گاه امکان درک انگیزههای خود و متخاصم وجود ندارد و همواره این وسوسه در ذهن متبادر میشود که نگرش متخاصم به دنیا همانند نگرش خودی است. [265] .
این ملاحظات سبب شده است که به موضوع «اعتبار» بازدارندگی به معنای متقاعد ساختن متخاصم مبنی بر اینکه اراده و وسایل لازم برای اجرای تهدیدات و عهد و پیمان وجود دارد، [266] توجه شود. هالستی معتقد است: اگر توانایی یا نیت درک شده صفر باشد اثر بازدارندگی صفر است، به علت آنکه اعتبار، به باورها و تصورات چالشگر بستگی دارد. تاریخ خالی از نمونههایی
[ صفحه 114]
نیست که در آنها ارزیابیهای غلط از تواناییهای دیگران مصیبت به بار آورده است. [267] دوئرتی و فالتزگراف در مقالهی خود با تأکید بر اینکه بازدارندگی همان قدر مفهومی روانی - سیاسی شناخته شده که مفهومی نظامی، با استناد به گفتههای کیسینجر میگویند: از نظر بازدارندگی یک ضعف ظاهری همان عواقبی را در بر خواهد داشت که یک ضعف واقعی. حرکتی که به قصد بلوف انجام میگیرد ولی جدی تلقی میشود عاملی بازدارنده ولی بسیار مؤثرتر از آن تهدید واقعی است که بلوف تلقی میشود. بازدارندگی مستلزم ترکیبی از قدرت، قصد کاربرد آن و ارزیابی این عوامل به وسیله مهاجم بالقوه است. [268] بازدارندگی حاصل ضرب این عوامل و نه حاصل جمع آنهاست. در صورت فقدان هر یک از این عوامل (یعنی حالت صفر) بازدارندگی با شکست مواجه میشود. [269] .
پس از بررسی مفهوم، مبانی و چارچوب نظری بازدارندگی، مجددا باید به این پرسش توجه کرد که جمهوری اسلامی ایران در آن وضعیت خاص سیاسی - نظامی و اجتماعی آیا قادر بود تا عراق را برای اجتناب از تجاوز به ایران متقاعد کند؟ به عبارت دیگر آیا میشد به عراق تفهیم کرد که هزینهها و مخاطرات حمله به ایران بیش از منافع و سود آن است؟ در پاسخ به این پرسش باید به امکان دستیابی به بازدارندگی، با تعریف مؤلفههای سهگانه آن توجه کرد:
1 - انسجام سیاسی - اجتماعی: بازدارندگی امری ملی و نیازمند عزم و ارادهی ملی است [270] و یک کشور در شرایط گذار و در حالت بیثباتی به اجرای استراتژی بازدارندگی قادر نیست؛ زیرا در چنین وضعیتی مشروعیت سیاسی که پیش شرط قدرت و توان بازدارندگی است [271] در معرض چالش و منازعه قرار دارد.
[ صفحه 115]
اوضاع سیاسی - اجتماعی ایران پس از پیروزی انقلاب در مرحله گذار برای استقرار نظام بود. مناقشات سیاسی در سطوح و لایههای مختلف به شدت ادامه داشت. این امر امکان نهادسازی و استقرار نهاد و ساختارهای جدید را برای تصمیمگیری با موانع و چالش همراه کرده بود. علاوه بر این، با برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در بهمن سال 1358 شورای انقلاب که عالیترین مرجع تصمیمگیری در کشور بود تحت تأثیر شکلگیری ساختار سیاسی قرار گرفت و از قدرت آن کاسته و سپس منحل شد و عملا به مدت هشت ماه قبل از آغاز جنگ، در کشور سطح استراتژیک برای تصمیمگیری در برابر تهدیدات وجود نداشت و تنها پس از آغاز جنگ بود که شورای عالی دفاع تشکیل شد و ساختار تصمیمگیری برای امور دفاعی به وجود آمد.
2 - ساماندهی قدرت دفاعی - امنیتی: قدرت باید در ظرف و قالبهای مناسب سازماندهی و نمایانده شود. موفقیت بازدارندگی برپایه قابلیتهای اطلاعاتی، نظامی، دیپلماتیک و سیاست داخلی استوار است. [272] پس از پیروزی انقلاب گرچه ارتش از انحلال نجات یافت ولی فاقد آمادگی لازم و استراتژی دفاعی برای مقابله و دستیابی به بازدارندگی بود؛ ضمن اینکه سپاه نیز درگیر مسائل داخلی کشور بود و درگیریهای سیاسی در کشور اجازه اتخاذ استراتژی واحد نظامی را نمیداد.
3 - تنظیم مناسبات خارجی در حوزههای سیاسی و اقتصادی: بازدارندگی به نوعی با توزیع قدرت نسبت دارد و بخشی از قدرت در درون مناسبات خارجی نهفته است. بنابراین انزوای سیاسی یا تنشهای گسترده مانع از تحقق بازدارندگی میشود.
بازبینی مجدد مجموعه اوضاع و عواملی که در حد فاصل پیروزی انقلاب تا وقوع جنگ وجود داشت به این معنا است که دستیابی ایران به بازدارندگی برای جلوگیری از وقوع جنگ، ممکن نبوده است؛ زیرا وضعیت ایران و درکی که عراق از آن داشت این امکان را فراهم نمیکرد تا در عراق این تصور ایجاد شود که هزینهی حمله به ایران بیش از سود آن است و حفظ اوضاع حاضر به
[ صفحه 116]
مراتب از تحمل خسارات و تلفات احتمالی حاصل از حملات متقابل، بهتر است. [273] .
البته در ایران و عراق سطحی از قدرت وجود داشت ولی به دلایلی به روشنی مشاهده و در نتیجه به رسمیت شناخته نمیشد. ایران انقلابی، نظام سکولار و بعثیها و صدام را براساس تفکر دینی - انقلابی خود فاقد مشروعیت و در نتیجه خالی از قدرت میدانست. عراق نیز با درکی که از قدرت رژیم شاه در پیمان استراتژیک با امریکا داشت، فروپاشی نظام شاهنشاهی و قطع ارتباط با امریکا را ضعف و ایران و از دست دادن مؤلفههای قدرت ارزیابی میکرد؛ بنابراین میان دو کشور برای درک و انتقال پیام ارتباطی وجود نداشت و لذا «اعتبار» و تأثیرگذاری ایجاد نمیشد.
عقلانیت انقلابی در ایران و توجه به نظام ارزشی و ارزشها در تعیین موازنهی سود و زیان، با عقلانیت موجود در عراق متفاوت بود. ایران تصور میکرد ملاحظات ژئوپلیتیک و رقابت دو قدرت امریکا و شوروی و اهمیت منطقهی خلیجفارس، ضعف مشروعیت نظام سیاسی عراق و متقابلا نفوذ ایران در عراق و مشروعیت نظام سیاسی ایران و پایگاه سیاسی - اجتماعی آن مانع از حمله عراق به ایران است.
عراق متقابلا به دلیل درکی که از قدرت سازماندهی شیعیان و علما در دوره نظام بعثی در عراق داشت تصور میکرد ایران انقلابی با رهبری روحانیت قدرت سازماندهی و ادارهی کشور را ندارد. تشدید منازعات سیاسی و بیثباتی و بحران همراه با انزوای بینالمللی به گونهای ایران را آسیبپذیر و شکننده کرده بود که همین وضعیت را عراق فرصت میدانست.
عراق با آرایش نظامی و تهدید به استفاده از زور به دنبال تحمیل اراده و خواستههای خود بر ایران بود و ایران نیز متقابلا رفتار و مواضع عراق را در چارچوب سیاستهای امریکا ارزیابی میکرد و پس از تصرف سفارت امریکا در برابر تهدیدات امریکا و بعدها افزایش تهدید عراق، بسیج اجتماعی را برای سازماندهی ارتش بیست میلیونی با هدف بازدارندگی پیگیری میکرد.
[ صفحه 117]
بنابراین میتوان نتیجه گرفت نه قدرت عراق و نه تهدیدات امریکا و نه قدرت سیاسی - اجتماعی حاصل از انقلاب در ایران، هیچ کدام برای طرف دیگر اعتبار لازم را برای تأثیرگذاری و نفوذ یا بازدارندگی نداشت؛ زیرا عراق با منابعی که داخل ایران داشت و با اطلاعاتی که از کشورهای منطقه و از امریکاییها از سیستم نظامی کشور میگرفت هیچ گونه علائمی دال بر قدرت نظامی - امنیتی و اطلاعاتی در ایران مشاهده نمیکرد. ایران نیز براساس درکی که از قدرت اجتماعی انقلاب علیه رژیم شاه و بیرون کردن امریکا از ایران داشت، اراده و قدرت لازم را برای حمله به ایران در عراق و سایر قدرتها نمیدید.
مهمتر از آن، در ایران درک روشنی از مفهوم جنگ وجود نداشت. [274] و تهدیدات عراق بیشتر در چارچوب تهدید علیه انقلاب، و مرتبط با تهدیدات امریکا و گروهها و جریانات ضدانقلابی در داخل ارزیابی میشد.
به عبارت دیگر، در حالی که قدرت حاصل از انقلاب در جامعهی ایران وجود داشت ولی فاقد مؤلفههای عینی برای تأثیرگذاری بر محیط بود و لذا قابلیت ایجاد بازدارندگی را در برابر عراق نداشت. تشکیل بسیج نیز به دلیل اینکه در اصطلاح نظامی نوعی سازماندهی نیروهای شبه نظامی است در این گونه شرایط، به ویژه در برابر تهدیدات عراق به تنهایی تأثیرگذار نبود. اصولا در وضعیتهای مشابه، نیروهای نظامی به تنهایی اهرم نظامی توانمندی در اختیار کسانی که مشغول تبیین سیاست خارجی هستند قرار نمیدهند. در واقع، دفاع نظامی از نظر اصول نظامی کارآیی چندانی ندارد [275] بلکه باید در چارچوب و دایره وسیعتری تعریف و به کار گرفته شود. با این توضیح، ضرورت دستیابی به استراتژی بازدارندگی برپایه تعریف اهداف و منافع در برابر تهدیدات با هدف جلوگیری از توسعه تهدیدات و تبدیل آنها به بحران و جنگ در آن شرایط خاص به روشنی درک نمیشد و قابل اجرا نبود، در نتیجه هزینهی یک جنگ به کشور تحمیل شد. عراق نیز به دلیل عدم شناخت ماهیت قدرت جدید در ایران، هزینه تجاوز و شکست را پذیرفت. در عین
[ صفحه 118]
حال آقای هاشمی معتقد است اگر در روزهای اول جنگ و قبل از اینکه تهاجم دشمن آغاز شود این آمادگی را مثل امروز صدرصد داشتیم، نه تنها عراق، بلکه هیچ کشور بزرگی اجازه عبور از مرزها را به خود نمیداد. [276] .
مذاکره - امتیاز
کشورها به طور کلی در دو وضعیت «صلح و ثبات» یا «بحران و جنگ» قرار دارند. وضعیت اول احتمالا حاصل مذاکره و حل و فصل اختلافات به روش مسالمتآمیز و بر پایهی قدرت و توان ملی میتواند باشد. در غیر این صورت، جنگ به معنای شکست دیپلماسی و مذاکره و ضعف قدرت نظامی است. وقتی دیپلماسی از طریق مسالمتآمیز نتواند به خواستههای خود دست یابد، متوسل شدن به زور و حربهی نظامی برای تحصیل آن خواستهها ضروری میشود. [277] از همین جاست که پیوستگی میان جنگ و سیاست آغاز میشود؛ زیرا جنگ ابزار سیاست است که برای تأمین اهداف و منافع به کار گرفته میشود و نقطه ثقل تعاملات و مناسبات جدیدی قرار میگیرد.
فرض بر این است که در روابط بینالملل، کشورها در وضعیت «رقابت مستمر» با دشمن قرار دارند که طی آن هر طرف حق توسل به حربه خشونت را برای خود محفوظ میداند؛ [278] زیرا طرفین، ارزشها و مواضع خود را اساسی میپندارند [279] و احتمال دارد تحت شرایط خاصی خشونت را برگزینند. در چنین وضعیتی برای جلوگیری از تبدیل اختلاف و مناقشه به بحران و منازعه و درگیری چه راه حلهایی وجود دارد؟
دیپلماسی به یک معنا، اعم از سیاست خارجی و ابزار سیاست خارجی به کار برده میشود. دیپلماسی اساسا راه و روش تمشیت روابط میان کشورها از طریق نمایندگان رسمی» [280] است. این روند را کارگزارانی مخصوص انجام میدهند که «دیپلمات» نام گرفتهاند. [281] .
دیپلماسی، هنر مرتبط ساختن عناصر قدرت ملی به مؤثرترین شکل، با آن گروه از ویژگیهای شرایط بینالمللی است که مستقیما به منافع ملی مربوط
[ صفحه 119]
میشوند [282] و میان اهداف و ابزار سیاست خارجی و منابع موجود قدرت ملی هماهنگی ایجاد میکند. [283] دیپلماسی در فرصتهای بسیاری اجازه نمیدهد منازعات به جنگ بینجامد اما از طرف دیگر به خودی خود برای جلوگیری از جنگ کفایت نمیکند. [284] در عین حال دیپلماسی باید خواستههای خود را در پرتو قدرت بالقوه و بالفعلی که در خدمت این خواستههاست، مشخص کند. [285] .
وجوه تمایز دیپلماسی و جنگ از بررسی ماهیت این دو پدیده نیز آشکار میشود. درگیری گسترده نظامی معمولا «بازی با حاصل جمع صفر» [286] محسوب میشود؛ زیرا هر طرف قصد دارد بر حریف شکست وارد آورد و پیروزی کامل کسب کند. اما راه حل دیپلماتیک هیچ گاه تمام پیروزی را نصیب یکی از طرفین نمیکند در نتیجه طرف مقابل نیز کاملا شکست نمیخورد. دیپلماسی یک بازی با حاصل جمع متغیر است که در آن منعطف بودن و امتیازاتی برای حریف قائل شدن اولین شرط موفقیت به شمار میرود. [287] با این توضیح، شروع جنگ گواهی بر نوعی روند چانهزنی اشتباه، اشتباه محاسبه عمده یا تصمیمگیری جمعی ضعیف در مقیاس بسیار عظیم است. [288] وقتی دیپلماسی به معنای نوعی چانهزنی [289] به بنبست دچار و جنگ آغاز شود به این معنا است که پیشبرد منافع ملی از طریق ابزار مسالمتآمیز شکست خورده است. [290] در عین حال تأکید میشود که بدون وجود دیپلماسی فعال نه میتوان جنگید و نه پیروزی در جنگ ممکن و میسور است. [291] .
این توضیحات نشان میدهد در روش مسالمتآمیز به معنای دیپلماسی با مذاکره و چانهزنی، بده - بستان، امتیاز و معامله، جوهر دیپلماسی است و
[ صفحه 120]
تابع شرایط و متغیرهای خاصی است که باید مورد بررسی قرار گیرد.
مذاکره چنانکه کیسینجر اشاره میکند به عنوان «معاملهی امتیازها» [292] راهی است که با استفاده از آن افراد و ملتها میکوشند تا با یکدیگر به توافقی برسند. [293] مذاکرات لزوما با تبادل نظریات دو طرف آغاز میشود و اساسا عبارت از چانهزنی و رسیدن به سازش میان نظریات است. [294] مایکل برچر معتقد است چانهزنی به شکل اقدامات فیزیکی و لفظی خواهد بود [295] و در صورتی که طرفهای مذاکره آشتیناپذیر باشند [296] اجرای تکنیک اصلی مذاکره که ترغیب و سازش است [297] حاصل نمیشود و در این روند، مقصود از مذاکره آسیب زدن به موقعیت دشمن و تأکید بر خصومت است. [298] .
مایکل برچر در مقالهی «به سوی نظریهای دربارهی بحران در سیاست جهانی»، ضمن توجه به شیوههای تحلیل بحران و نظریه اسنایدر دایزینگ (1977)، لنگ و دیگران (1983،1982،1979) این پرسش را مطرح میکند که چه چیز طرفین متخاصم را وادار میکند برای دستیابی به توافق دو جانبه مورد رضایت طرفین، چانهزنی را انتخاب کنند؟ [299] جرویس معتقد است کشورها صرفا زمانی وارد جنگ میشوند که منافع مورد انتظار بیش از هزینههای تخمینی باشد؛ یا به عبارت دیگر، چنانچه کشورها نتایج عاید از جنگ را نامطلوبتر از وضعیت موجود تصور کنند به آن تن در نخواهند داد. [300] در حالی که وقتی پیروزی در جنگ آسان باشد دولتها تاکتیکهای دیپلماتیک خطرناکتر را اتخاذ میکنند و این تاکتیکها به احتمال زیاد سبب وقوع جنگ میشوند. [301] .
بنابراین، انتخاب روش مذاکره و چانهزنی و موفقیت در حل و فصل اختلافات مشروط به شرایط و وضعیتی است که بدون آنها توافق حاصل نخواهد شد. اساسا تصویری که یک دولت از خصم خود دارد بر رفتار آن و بر اینکه آیا او تاکتیکهای چانهزنی قهری را اتخاذ یا تمایل نسبتا بیشتری برای تقبل خطر ابراز کند تأثیر زیادی میگذارد. چانهزنی در بحران نوعی رقابت در
[ صفحه 121]
تقبل خطر است. [302] به همین دلیل، با نوعی شکنندگی در روند مذاکرات و چانهزنی قابل پیشبینی است. فرضا در وضعیتی که دادن امتیاز به دشمن به آبرو و حیثیت کشور لطمه میزند، نمیتوان پیروزی را به دشمن واگذار کرد زیرا موجب فزون طلبی، فشار بیشتر و امتیاز در سایر موارد اختلاف خواهد شد. [303] در صورتی که واگذار نکردن امتیازات شاید بحران را به جنگ تبدیل و هزینههای ویرانگری بر کشور تحمیل کند.
کیسینجر معتقد است وقتی ساختارهای سیاسی دو کشور متفاوت باشد به دلیل مفهوم مشروعیتی که شالوده آنها را تشکیل میدهد دولتمردان میتوانند با هم دیدار کنند ولی آنها بر مجاب ساختن یکدیگر توانا نیستند؛ زیرا به یک زبان با هم سخن نمیگویند. [304] همچنین وقتی هدفها اساسا با یکدیگر ناسازگارند و هر دو طرف به شدت به موضعگیریهای خود پایبندند، مسئله تأثیر بر رفتار، اعمال و هدفها از راه چانهزنی دیپلماتیک بسیار پیچیدهتر میشود؛ زیرا باید احساس نیاز به نوعی توافق را، یک طرف در طرف دیگر به وجود آورد [305] یا هر دو طرف به این احساس برسند. در چنین شرایطی به نوشته گارنهام باید اهداف متخاصم محدود و هزینه انطباقپذیری و مدارا قابل تحقیق باشد [306] وگرنه سازش و توافق ممکن نخواهد شد. [307] .
در هر صورت اگر تحت هر شرایطی، طرفین وارد مذاکرات [308] شوند استراتژیهای متفاوتی را میتوانند برگزیند که از مصالحه تا برخورد مستحکم و قلدری را شامل میشود. [309] مثلا چمپرلین، نخست وزیر وقت انگلیس،
[ صفحه 122]
باجدهی در مذاکرات را تاکتیکی برای دستیابی به زمان میدانست تا در این مجال قابلیتهای نظامی کشور را توسعه دهد. [310] جوزف فرانکل معتقد است مذاکره از موضع قدرت به ابزار نظامی نیاز دارد و بدون پشتوانهی قدرت نظامی، هیچ دولتی تحت فشارهای غیرقابل مقاومت و تهدیدها از دادن امتیازهای زیانبار به منافعاش نمیتواند خودداری کند. [311] .
هالستی شش روش متفاوت در استراتژی را برای حل اختلافات ذکر میکند: [312] .
1 - «انصراف» یک یا هر دو طرف برای متوقف کردن روند خصومتآمیز، یکی از روشهای ششگانه است که معمولا در میان کشورهایی که با هم روابط دوستانه دارند انجام میشود. [313] در واقع، هدف بزرگتری در مناسبات دو جانبه وجود دارد که برای آن از برخی اختلافات چشمپوشی میشود.
2 - «غلبه» با استفاده از زور - حتی در صورتی که طرفین درگیر جنگ شده باشند - نوعی توافق چانهزنی میان طرفهای متخاصم برای پایان دادن به جنگ است. یک طرف میتواند دیگری را به درک این واقعیت مجبور کند که دیگر دستیابی به اهداف حتی کوچکتر یا دفاع پیروزمندانه، ممکن نیست. [314] .
3 - «تسلیم یا بازداشتن» یک طرف از ارزشها و از موضع یا منافع قبلی به این خاطر صورت میگیرد که طرف مخالف به طور مؤثر تهدید میکند که با زور مانع او میشود. [315] بنابراین پافشاری بر مواضع میتواند موجب درگیری شود در غیر این صورت یک طرف به دلیل هزینههای جنگ در برابر خواستههای طرح شده تسلیم میشود. چنین اقدامی هر چند به طور محدود موجب جلوگیری از وقوع جنگ یا تأخیر در آن میشود ولی دشمن را به باجخواهی بیشتر ترغیب و تشویق میکند. بنابراین گاهی در چنین وضعیتی هزینه تسلیم بیشتر از هزینه جنگ خواهد بود و به همین دلیل تصمیمگیری و انتخاب این گزینه بسیار دشوار است.
[ صفحه 123]
4 - «توسل به رأی» روش دیگری است که به موجب آن متخاصمان دربارهی راهحلی توافق میکنند که از طریق روشهای غیرچانهزنی به دست میآید. برای هر تصمیم،الزامی است که شخص ثالث مستقلی (مانند دادگاه) باشد یا براساس معیارهای خاص (مانند قاعدهی اکثریت) اتخاذ میشود. [316] میانجیگری یا مذاکرات دو یا چند جانبه میان طرفهای درگیر در اختلاف و قضاوت از روشهای سهگانه توسل به رأی است [317] که اگر به نتیجه برسد سرانجام به توافق و سازش و بسته شدن قرارداد رسمی منجر خواهد شد. [318] گاهی مواقع، بروز مجد اختلاف و روش حل آن در قرارداد درج میشود تا در صورت اختلاف به بحران و درگیری منجر نشود. معاهده 1975 الجزایر میان ایران و عراق با قرارداد مکمل، یکی از معاهدات کامل بینالمللی است که این نوع مسائل نیز در آن پیش بینی شده است.
5 - «راهحل انفعالی» وقتی است که اختلافات با روشهای گوناگون حل نشود و برای مدت طولانی و تا زمانی که طرفها به طور ضمنی موضع موجود را تا حدودی مشروع بدانند وضعیت حاکم ادامه یابد. در این روش، هیچ گونه تلاش جدی و اساسیای صورت نمیگیرد و وضع موجود براساس تمایل طرفین ادامه پیدا میکند. شاید اختلاف ایران و امارات را دربارهی جزایر بتوان مصداق و نمونه چنین روشی ذکر کرد. در واقع در این روش تا اندازهای، خویشتنداری و اجتناب از تشدید بحران و درگیریها به گذشت زمان سپرده میشود.
6 - «سازش» یعنی هر دو طرف توافق میکنند از اهداف، مواضع تقاضاها یا اقدامات اولیه خود تا حدودی چشم بپوشند؛ البته الزامی نیست که چشمپوشی طرفین به یک اندازه باشد. هر گونه راهحلی را که متضمن نوعی زیر پا گذاشتن مواضع اولیهی هر دو طرف باشد میتوان سازش تلقی کرد مسئلهی اصلی در سازش این است که هر دو طرف دریابند بهای ادامهی اختلاف بیش از زیانها و عواقب کاستن از تقاضا یا چشمپوشی از موضعی دیپلماتیک یا نظامی است. پیش شرط مهم برای دستیابی به سازش میتواند بنبست
[ صفحه 124]
نظامی باشد؛ زیرا تا زمانی که یک طرف است که میتواند به اهدافش - حتی اگر به سبب مقاومت شدید اندکی تغییر یافته باشد - دست یابد احتمال یافتن راهحل وجود ندارد. از این رو، انتظار پیروزی احتمالی همانند سوءظن و بیاعتمادی، محدودیت ارتباطات و «اوجگیری مسئله» مانعی جدی فرا راه رسیدن به سازش به شمار میآید. [319] به نوشتهی استفن ون اورا، وقتی پیروزی در جنگ آسان است دولتها باور چندانی به سازش و توافق ندارند. در نتیجه دولتها کمتر به مذاکره و توافق میاندیشند و موارد حل و فصل مناقشات معدودترند، بدین سبب مسائل بیشتری همچنان لاینحل باقی میماند و سوءتفاهمهایی که ممکن است از طریق گفت و گو رفع شوند لاینحل باقی میمانند. [320] .
نگاه اجمالی به مفهوم دیپلماسی و شرایط مذاکره میان طرفین به این معنا است که روش مسالمتآمیز را برای حل اختلافات طرفین به طور مشترک یا یکی از طرفین بر سایر ابزار و روشها ترجیح دهند. در این صورت با مذاکره و امتیاز از دو طریق میتوان به اختلافات پایان داد: نخست «اعتماد و آمادگی دو جانبه برای تقسیم امتیازات» و دیگری «آمادگی برای واگذاری امتیازات با هدف ایجاد اطمینان و اقناعسازی برای پایان دادن به اختلافات» است.
در هر دو روش شرط اصلی، آمادگی طرفین برای «تقسیم امتیازات» یا «واگذاری امتیازات» است در غیر این صورت دستیابی به توافق از طریق مذاکره ممکن نخواهد بود و مذاکره بیشتر برای گرفتن زمان، فعالیت تبلیغاتی یا مقدمهسازی برای اتخاذ روشهای خشونتآمیز خواهد بود.
در چنین شرایطی عوامل مؤثر در بنبست مذاکرات یا استفاده از مذاکره با هدف جانبی نه دستیابی به توافق، با «موضوع مورد مناقشه»، «خواستههای طرفین» و ادراکی که طرفین مذاکره از «موقعیت و قدرت خود و دیگری» دارند، نقش و تأثیر تعیین کنندهای دارد؛ البته احتمال و اشتباه در محاسبه یا تفسیری حیاتی و سرنوشتساز از موضوع مورد مناقشه یا ماهیت
[ صفحه 125]
درخواستهای طرف مقابل در ذهنیتسازی نامطلوب و ایجاد مانع برای دستیابی به توافق وجود دارد.
با توضیحاتی که داده شد این پرسش را میتوان دوباره مطرح کرد که آیا اختلافات ایران و عراق با مذاکره [321] و تبادل امتیازات حل و فصل میشد؟
موضوع مورد مناقشه میان ایران و عراق اختلافات ارضی بود که بسیاری اوقات به جنگ واقعی تبدیل میشد و در تمام طول مرز در سالهای 1972 و 1973 به طور متناوب ادامه داشت و سرانجام با معاهدهی 1975 الجزیره حل و فصل شد؛ ولی عراق این معاهده را تحمیلی میدانست چنانکه صدام در طائف عربستان گفت: «پیمان الجزیره به ما تحمیل شد.» [322] طارق عزیز نیز در این باره گفت: «در مورد این پیمان باید بگوییم متأسفانه با در گذشت رئیس جمهور الجزایر، هواری بومدین، در سال 1357(1978) دفن شد.» [323] صدام قبل از تجاوز سراسری به خاک ایران در تلویزیون عراق قرارداد الجزیره را در برابر دوربینهای تلویزیونی پاره کرد.
این امر نشان میدهد با تغییر اوضاع در ایران پس از پیروزی انقلاب، صدام به دنبال تجدید نظر در یک معاهده بینالمللی و طرح مجدد مناقشاتی بود که پیش از این حل و فصل شده بود. عراقیها برخلاف آنچه دربارهی تهدید و تحریکات ایران بیان میکردند، تلاش آنها برای تجدید نظر در یک معاهدهی بینالمللی نشان میداد که آنها فرصتهای حاصل از انقلاب را بیش از تهدیدات آن ارزیابی میکردند در غیر این صورت نباید با چنین مواضعی تهدیدات را افزایش میدادند.
عراقیها با ارزیابی اوضاع داخلی، منطقهای و بینالمللی ایران اهداف دیگری را در سطح منطقه دنبال میکردند. که در اظهارات و مواضع دولت و مسئولان عراقی مشاهده میشد. تایمز لندن در 24 شهریور و 1359 و تنها
[ صفحه 126]
یک هفته قبل از آغاز جنگ نوشت عراق سه شرط برای بهبود روابط خود با ایران تعیین کرده است [324] که عبارتاند از:
1 - واگذاری مناطقی که براساس قرارداد 1975 به عراق تعلق دارد.
2 - استرداد سه جزیرهی واقع در تنگه هرمز به صاحبان عرب آنها.
3 - اعطای خودمختاری به اقلیتهای کرد، بلوچ، عرب. [325] .
با فرض اینکه ایران میپذیرفت با عراق مذاکره کند آیا خواستهها و اهداف عراق راهی برای مذاکره گذاشته بود؟ با فرض واگذاری امتیاز در هر سه زمینهی مورد نظر آیا اختلافات ایران و عراق حل و میان دو کشور روابط دوستانه برقرار میشد؟
ایران در اوضاع پس از انقلاب نسبت به تهدیدات داخلی و خارجی در برابر استقرار نظام نگران بود و مواضع و رفتار عراق را تهدید تلقی و در چارچوب سیاستهای امریکا ارزیابی میکرد. ادراک شخصیت صدام و اوضاع عراق در دوران حضور رهبران انقلاب در این کشور و مشاهده ماهیت سیاستها و رفتارهای سکولاریستی رژیم بعثی عراق علیه مردم این کشور و به ویژه شیعیان، این تصور را در ذهن مسئولان و رهبران ایران و مردم این کشور به وجود آورد که رژیم عراق فاقد مشروعیت است. سابقهی ذهنی مردم از درگیریهای شدید قبلی میان ایران و عراق در طول مرز دو کشور فضاسازی ناشی از سیاستهای ناسیونالیستی رژیم شاه نیز دیدگاه نامطلوبی از عراق ایجاد کرده بود.
سقوط شاه در ایران به رغم حمایتهای جهانی به ویژه امریکا از آن و در هم شکسته شدن عناصر قدرت شاه در داخل کشور - که شامل ابزارهای
[ صفحه 127]
نظامی و امنیتی بود - تصور جدیدی از قدرت در جامعه ایران ایجاد کرده بود و به همین دلیل تصور میشد که عراق در برابر ایران ناتوان است [326] و حتی قیام مردمی در عراق احتمال داده میشد.
فضای حاکم بر مناسبات دو کشور و شناختی که از مواضع و رفتارها و ماهیت خواستههای عراق وجود داشت امکان مذاکره را دشوار کرده بود؛ زیرا عراقیها میکوشیدند اختلافات با ایران را با گرفتن حداکثر امتیازات از طریق فشار یا استفاده از زور حل و فصل نمایند و متقابلا قدرت انقلابی در ایران و درکی که از ماهیت رژیم سیاسی عراق و قدرت این کشور وجود داشت برای قدرت عراق وجهی قائل نبود و مسئله اصلی را امریکا میدانست. با این توضیح، هیچ گونه اعتماد و اعتقادی به مذاکره و حل و فصل اختلافات وجود نداشت. طرفین نسبت به اهداف یکدیگر و امکان دستیابی به توافق از طریق مذاکره بیاعتماد بودند. عراق بر قدرت نظامی، حمایت بینالمللی و منطقهای متکی بود و میکوشید تا موقعیت و قدرت خود را در برابر ایران و در سطح منطقه توسعه دهد و لذا به حداکثر امتیازات فکر میکرد. ایران نیز بر قدرت مردمی و روش انقلابی متکی و در اندیشهی حفظ انقلاب و استقرار نظام بود و احتمال وقوع انقلاب را در عراق دور از ذهن نمیدانست.
دو تفکر و ادراک و روش و ساز و کارهای متفاوت به وجود آمده بود. ایران قادر به دنبال کردن روش مذاکره برای به دست آوردن امتیاز نبود؛ زیرا در تفکر انقلابی اساسا آمادگی ذهنی برای مذاکره وجود ندارد. [327] ضمن اینکه وضعیت سیاسی - اجتماعی ایران هیچ گونه آمادگی و انسجام لازم برای پشتیبانی از سیاست خارجی کشور در برابر عراق از طریق مذاکره و امتیاز نداشت. حتی در یک دوره دولت موقت اقداماتی انجام داد که در داخل کشور به مماشات و سازگاری در برابر عراق متهم شد. البته در عمل نیز دولت
[ صفحه 128]
موقت نتوانست مناسبات ایران و عراق را از طریق مذاکره به سامان برساند و حتی مذاکراتی که در هاوانا به هنگام برگزاری اجلاس غیرمتعهدها میان وزیر خارجه وقت ایران و صدام صورت گرفت هیچ نتیجهای نداشت؛ زیرا صدام از موضع دفاع از منافع اعراب در جزایر سهگانه ایرانی سخن میگفت که پاسخ وی داده شد و عملا جلسه به بحث و مجادله گذشت.
مذاکره برای تأخیر در شروع جنگ نیز ممکن نبود؛ زیرا در آن اوضاع اساسا از جنگ درک روشنی وجود نداشت و بیشتر مسئله عراق در چارچوب گفتمان تهدیدات علیه انقلاب از سوی امریکا و ضد انقلاب داخلی مطرح میشد. ضمن اینکه عراق از اوضاع داخلی ایران اطلاع داشت و به کنترل و مدیریت مذاکرات قادر بود و عملا نتیجهای حاصل نمیشد. مهمتر آنکه مذاکره بدون هدف و پشتیبانی سیاسی - نظامی نیز امکانپذیر نبود؛ زیرا مذاکره تنها گفت و گو در پشت میز دربارهی موضوعات مورد مناقشه میان نمایندگان دو کشور است. آنچه طرفین یا یکی را در برابر دیگری به توافق در تقسیم امتیازات یا ارائه امتیاز مجاب میکند مؤلفههای قدرت است. بدون قدرت تنها یک گزینه وجود دارد و آن تسلیم است و برای تسلیم، مذاکره صورت نمیگیرد بلکه آمادگی برای تسلیم اعلام میشود و نمایندهی رسمی کشور برای امضای تسلیمنامه بر سر میز حاضر خواهد شد.
به نظر میرسد عراق همچنان به استفاده از زور میاندیشید. بر این اساس ابتدا از ابزار فشار استفاده کرد و اگر ایران به خواستههای عراق دربارهی قرارداد 1975 الجزایر و لغو آن تمکین میکرد اهداف جدیدی را در مناطق مرزی به ویژه خوزستان و کردستان دنبال میکرد که نتیجهای جز تجزیه به دنبال نداشت و در این صورت بیثباتی در کشور تداوم مییافت و نظام سقوط میکرد.
بنابراین موضوع مذاکره برای عراق تنها ابزاری جانبی و تبلیغاتی در خدمت فشار نظامی به ایران و نه برای توافق بود؛ زیرا آنچه عراق دنبال میکرد تنها با تسلیم ایران تأمین میشد؛ که این موضوع به معنای حل و فصل اختلافات و تنظیم مناسبات دوستانه و برقراری صلح و ثبات میان دو کشور نبود.